۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

نگاهی به زندگی بعد از یک سال و تصمیمی احمقانِه...

خیلی وقته که چیزی ننوشتم. نمی دونم! شاید چیز بدرد بخوری نبود توی زندگیم که در موردش بنویسم. البته الان هم چیز خاصی واسه گفتن ندارم. فقط مینویسم که چیزی نوشته باشم. زندگی تخ.ماتیک من ادامه داره و هر روز که میگذره تخ.میتر میشه. نه اینکه فقط زندگی من اینجوری باشه؛ بنظرم همه زندگیشون به سمت بیشتر تخ.می شدن پیش میره. زندگی یعنی همین! هر روز کی.ریتر و سختتر از دیروز! آدمهائی که از دور به زندگی ماها نگاه میکنن فکر میکنن که این تو چه خبرهاست که بیا و ببین. ولی نه عزیزم! هیچ خبری اینجا نیست جز سکوت و سکوت و سکوت و لبخند!
به نظر من زندگی مثل بازی آتاریه، از اون آتاری دسته ای های قدیمی! اگه ببری باید بری یه مرحله سختتر و اگه ببازی باید بری دوباره از اول جون بکنی و باز به همون مرحله ها و همون راهها دوباره برگردی. من موندم که آخه خوب تهش که چی؟ گیریم فردا ما هم مثل بقیه شدیم دکتر یا هر چیز دیگه! خوب که چی؟! من به این فکر میکنم که فردا من سرم رو خواستم بذارم و بمیرم به چی تو زندگیم باید افتخار کنم؟ به درسهائی که پاس کردم؟ به مدارکی که گرفتم؟ به پولهائی که خرج کردم؟ به پولهائی که خرج نکردم؟ به دخترهائی که ... (مثلا)؟ به دروغهائی که گفتم؟ به اختراعاتی که انجام دادم؟ به اکتشافاتی که رسیدم؟!! فکر نکنم. اگه میخوای بگی که اون دنیا همه چیز درست میشه، گ.ه خوردی؛ اون دنیائی در کار نیست. هر چی که هست همینجاست! جای دیگه ای در کار نیست.
میخوام که دکترا رو ول کنم برم دنبال یه کاری که بدرد یه چیزی بخوره. میخوام برم یه جا زندگی کنم که کسائی باشن که به وجود آدم اهمیت بدن. اینجا آدم فقط چهار تا عدده؛ همین و بس. فردا هم که مردی یه کس.کشی با Backspace پاکت میکنه و تمام. میخوام یه کاری بکنم که فردا وقت مردن لبخند بزنم و بخندم.

پ.ن. : اگه خوشحالی از اینکه زندگی من اینجوریه بدون که زندگی تو از مال من هم گه تو گه تره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر